What do you think?
Rate this book
718 pages, ebook
First published January 1, 1980
هنگام کار بر روی مسئولیتپذیری نخستین گام درمانی پذیرش تصمیمهای خویش است.
بعضی ها برای اعمال و احساسات دیگران، بیش از آنچه باید مسئولیت میپذیرند. با اینکه ممکن است فرد نسبت به دیگری گناهی مرتکب شده باشد قلمرویی هم برای مسئولیت دیگری هست که به او اجازه میدهد به دست بیمار صدمه ببیند، تحقیر شود یا به هر شکلی مورد سوءرفتار قرار گیرد. پس درمانگر باید بیمار را در تعیین مرزهای مسئولیت یاری کند.
آگاهی انسان از تنهایی و جدا بودنش از درماندگی اش در برابر نیروهای طبیعت و جامعه، همه و همه هستی جدا و چند پارچه اش را به زندانی طاقت فرسا بدل می کند. تجربه ی جدایی اضطراب می آفریند؛ در واقع منشأ تمامی اضطراب هاست. جدا بودن به معنای ��ریده شدن است بی امکان استفاده از نیروهای انسانی ام. بنابراین، جدا بودن به معنای درماندگی و ناتوانی در درک فعالانه ی اشیا و افراد جهان است؛ بدان معناست که جهان قادر است بر من بتازد بی آنکه من توانایی واکنش در برابرش را داشته باشم.
تعارض جهان شمول انسانها این است که فرد تلاش میکند فردیت یابد ولی فردیت یافتن مستلزم آن است که فرد تنهایی هولناکی را تاب آورد. رایج ترین شیوه کنار آمدن با این تعارض از طریق انکار است. فرد یک هذیان آمیختگی میآفریند و به واسطه آن ادعا میکند تنها نیستم، من جزئی از دیگرانم. و به این ترتیب مرزهای ایگو را کم رنگ و ضعیف میکند و بخشی از یک فرد یا یک گروه میشود تا تعالی یابد.
افرادی که از تنهایی وحشت دارند معمولاً میکوشند این وحشت را از طریق یک شیوه بینفردی تسکین دهند. آنها نیازمند حضور دیگرانند تا هستی خود را به اثبات برسانند؛ آرزو دارند توسط دیگران بلعیده شوند یا آنکه میخواهند دیگران را ببلعند تا درماندگی ناشی از تنهاییشان را فرو بنشانند؛ در پی روابط جنسی متعدد که کاریکاتور یک رابطه اصیل است، هستند.
خلاصه اینکه، فردی که در حال غرق شدن در اضطراب تنهاییست مأیوسانه به هر رابطهای چنگ میزند. این دستانداختن به سوی هر رابطه چیزی نیست که او بخواهد بلکه از سر ناچاری چنین میکند؛ و رابطه حاصل از چنین شرایطی برای ادامه بقاست نه برای دستیابی به رشد و تکاملو طنز تلخ ماجرا اینجاست آنان که مأیوسانه نیازمند آرامش و لذت حاصل از یک رابطه اصیلند درست همانهایی هستند که کمتر از هر کسی قادر به برقراری چنین ارتباطی هستند.
این گرایش به انتساب معنا پیامدهای روشنی دارد. به همین ترتیب در دنیای روزمرهمان با محرکها و رویدادهای تصادفی روبه رو میشویم و آنها را سازماندهی میکنیم و به همین ترتیب نیز به موقعیت اگزیستانسیالمان نزدیک میشویم. ملال را در مواجهه با جهان بی اعتنا و بیالگو و نیز در جستوجو برای الگوها، توضیحات و معنی هستی تجربه میکنیم.
قهرمان رمان گرندل نوشته جان گاردنرل به سفری طولانی و به زیارت کشیش پیری رفت تا رازهای زندگی را از او بیاموزد. مرد فرزانه گفت: «شر واپسین این است که زمان بی وقفه رو به نابودی ست و بودن با نابودی دست به گریبان.» او مکاشفههای خویش درباره زندگی را در دو مقوله ساده ولی هولناک و در چند کلمه خلاصه کرد:
همه چیز رو به نابودی است هر راه چاره تو را از سایر راهها محروم میکند.
من پیام کشیش را عمیقا الهام بخش میبینم. همه چیز رو به نابودیست درونمایه بنیادین بخش اول این کتاب بود و هر راه چاره تو را از سایر راهها محروم میکند یکی از اساسی ترین دلایل دشوار بودن تصمیم هاست.
در برابر هر آری یک نه هست. تصمیمگیری درباره یک چیز همیشه به معنای چشمپوشی از چیزی دیگر است...
تصمیم گیری دردناک است زیرا نشان دهنده محدودیت امکانهاست؛ و هر چه امکانهای فرد محدودتر باشد، فرد به مرگ نزدیکتر میشود. در واقع هایدگر مرگ را ناممکن شدن هر امکان دیگر تعریف کرده است.
واقعیت محدود بودن یکی از مهمترین شیوه های مقابله ما را با اضطراب اگزیستانسیال مورد تهدید قرار میدهد: هذیان استثنا بودن، به این معنا که گرچه دیگران ممکن است با محدودیت مواجه باشند، ولی ما خاص و مستثنی هستیم و فراسوی قانون طبیعت ایستاده ایم.