What do you think?
Rate this book
137 pages, Paperback
First published August 1, 2021
رضا قاسمی نویسندهی توانا و کممانندی است. شوریدهسریِ شیرین و بیریاییِ درسآموزی دارد که بازتاب آن را در آفریدههای هنریاش میتوان جُست. بهگواه آنچه در این گفتوگو از او معلوم میشود، این خصلت را در هر سه زمینهی هنری��ش، نویسندگی و نوازندگی و کارگردانی، به کار زده است. این گفتوگو شرحی است مختصر از زندگی رنجبار و پرفرازونشیب و کشاکشهای او با تنگدستی و پنجهدرافکندنهای او با خشکمقدسی و کوتهبینی اطرافیان و همکاران و سانسورچیان؛ تقلاهایی که البته کار او را سرانجام به ترک میهن میکشاند و بهاینترتیب، عقیمماندن یکی دیگر از نبوغهای سرشار این آبوخاک رقم میخورد.
یکی از کارهای یگانهای که رضا قاسمی کرده، بداههنویسی در اینترنت بوده است که به رمان «وردی که برهها میخوانند» منجر شده است. او خود در این گفتگو این ماجرا را که نمودی از ��یریایی و بیادایی او است، اینگونه وصف میکند:
بعد از یک مدت چرتوپرتنوشتن روی وبلاگ مثل بقیه، فکر کردم من که دارم هر شب مینویسم، سعی کنم همان چرتوپرتها را یک کم فکرشدهتر و با یک فرمی تبدیل کنم به یک رمان که بنویسیم و آنلاین منتشر کنم. کار دشواری بود. خطرکردن بود؛ برای اینکه برایت گفتم که من رمانها را چطوری بارها و بارها مینویسم. نوزادی که متولد میشود، نافش را میبرند و خونهایش را میشورند و لباس تنش میکنند. آنوقت به دیگران نشانش میدهند. ولی تو اینجا داری دربرابر چشم عدهی زیادی زایمان میکنی و این اصلاً منظرهی زیبایی نیست. اگر صحنهی زایمان را دیده باشی، میدانی که اصلاً منظرهی زیبایی نیست. آن کودکی هم که به دنیا میآید، پر از خون و خونابه است و پوستش چروک است. اصلاً چهرهی مطلوبی ندارد و زیبا نیست. این یک خطر بود که من باید میپذیرفتم که درواقع رختچرکهایم را هم به دیگران نشان بدهم؛ منتها این کار همیشه مستلزم این است که دیگری هم برای آدم حق حماقت قائل بشود.
خلقوخوی گوشهگزینانهی او نیز از خلال بخش دیگری از این گفتوگو عیان میشود. خواندن این سطرها خالیازلطف نیست و احتمالاً همدلی کسانی را برمیانگیزد:
یکی از این دوستان روی صفحهی فیسبوک من چیز جالبی نوشته بود: «من به کسی احتیاج دارم که با خودم بشویم یک نفر و نصفی که هم تنها نباشم و هم زیادی جا نگیرد!» این درواقع آرزوی همهی آدمها یا بیشتر آدمها است.
من آدمی هستم که در روز به چندین ساعت تنهایی احتیاج دارم. با هرکس هم که زندگی کردهام، از همان اول گفتهام که اگر اینجور نباشد، ما از همان ابتدا به مشکل برمیخوریم. خب، یک مقدار خودخواهانه است این. بهندرت پیش میآید که آدمهایی احتیاج داشته باشند که در روز چندین ساعت تنها باشند. برای همین هم هست که زندگی من دورههایی داشته که در تنهایی مطلق بودهام؛ از این نظر که با کسی در ارتباط نبودهام. دورههایی هم بوده که با کسی در ارتباط بودهام و تا حدی که میشده این قانون را رعایت کرد، قانون چند ساعت تنهایی در روز را ادامه دادهام و هروقت هم نشده، کار به جدایی کشیده. اغلب ترجیح میدهم تنهای تنها باشم تا اینکه با کس دیگری باشم و نشود تنهاییِ چند ساعت در روز را داشته باشم. میدانم که دیگری حق دارد و همه اینجوری نیستند. خیلیها وقتی در رابطه هستند، تمام یک کسی را میخواهند. چون میدانم حق با آنها است، خیلی وقتها ترجیح میدهم تنها باشم.